مصائب شب عاشورای سیدالشهدا علیهالسلام
یکلحظه خلوت کردهای مشغول قرآنی یکلحظه مشغول سخن در جمع یارانی گـاهـی بـه فـکـر کـنـدن خـار بـیـابـانـی گـاهی هـم از دلـشـورۀ زینب پـریشانی امشب شب سختی است امشب در دلت غوغاست گـاهـی مـیآیـد نـغـمـۀ لـبـیـک یـارانـت گـاهی میآیـد گـریـۀ زنها و طـفـلانت گاهی صدای اصغـرت کرده پـریـشانت امشب غـم عالم نشـسته در دل و جانت امشب شب سختی است آری امشب عاشوراست بـر شـانـۀ بـابـا؛ رقــیـه مـیگـذارد ســر خوابد علی اصغر در آغوش علی اکبر خـوابـیـدهانـد آرام اهـل بـیـت پـیـغـمـبـر زیرا که بیـدارست چـشم سـاقی لشـگـر تا کی چنین آرامشی در کربلا برپاست؟ فردا به پا خواهد شد اینجا محـشر کبرا فردا شود صحـرا ز خون عاشقان دریا فردا حسین است و خودش، تنهاترین تنها بیلشگـر و بیاکـبر و بییـار و بیسـقا فـردا صـدای العـطش تا عـالـم بـالاست یک دم به روی خاک افتد دست سقایش یک دم حسین است و جوان ارباً اربایش فکر حرم لـرزه میانـدازد به اعضایش ایکاش برخـیزد فـقـط عـباس از جایش آری حسین است این عزیز حضرت زهراست نـازل شـده گـویا دوبـاره سـورۀ زلـزال برگشته دیگر اسب او از دشت خونین یال افتاده جـسم چـاک چاکی در دل گـودال سر میبُرند و یک زن اینجا میرود از حال از سینهاش برخیز ملعون! مادرش اینجاست بالای تل از هوش رفـته، خواهـر افتاده آتـش به مو و معـجـر یک دخـتـر افتاده دیـدنـد یک انـگـشت بیانگـشـتر افـتاده زیـر سُـم اسـبـان دشـمن پـیـکـر افـتـاده یک پیرزن میگفت سر هم زیر تشت ماست پایان نـیابد ظهـر فـردا ماجـرا باقیست آتـش به جـان خـیـمۀ آل عـبـا بـاقیست هم رفتن سرها به روی نیزهها باقیست هم کوچه و بازار؛ هم شام بلا باقیست زین پس شروع کربلای زینب کبریست |